به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، انقلاب اسلامي به دنبال يكسري تحولات اجتماعي و تعارضات ممتد اجتماعي شكل گرفت. قانون اساسي جمهوري اسلامي منشاي الهي قدرت را به رسميت شناخت و مردم را به پيروي از قرآن ، سنت و علماي ديني فراخواند. اين نوع توجه به بنياد قدرت ، ساختاري را به وجودآورد كه به نفي نظامهاي بيگانه غرب و شرق انجاميد و در شعار نه غربي، نه شرقي متبلور شد.
ايجاد نظام سياسي بر اساس منشاي الهي قدرت، تعارضاتي جدي در نظام بين المللي به وجود آورد و باعث هماهنگي هر دو جبهه بر ضد ايران، يعني همان انقلاب اسلامي شد. بخصوص كه اين امر با تأكيد سران نظام اسلامي براي صدور انقلاب تشديد مي شد و همراهي كشورهاي عربي منطقه را نيز به همراه داشت. قدرت در انديشه هاي غربي از ساختار اجتماعي به وجود مي آيد. مثلاً در انديشه ليبراليستي بر اساس قرارداد اجتماعي كه بين مردم و نظام حاكم بسته مي شود قدرت در اختيار حاكمان قرار مي گيرد، البته قراردادي ضمني كه متصور مي شود. در انديشه ماركسيستي - سوسياليستي، قدرت بيشتر بر اساس توليد و ارزش افزوده و مناسبات اقتصادي شكل مي گيرد. اين فرآيند توليد و توزيع است كه ساختار سياسي را شكل مي دهد. اصولاً انديشه هاي سوسياليستي براي اصلاح ساختار قدرت بر اساس توليد به وجود آمد تا بتواند طبقه واقعاً مولد را در جايگاه برتر سياسي و اجتماعي قرار دهد و طبقات مسلط را كه بر اساس سوءاستفاده از قدرت توليدي طبقه كارگر به وجود آمده بودند از بين ببرد. البته در ساختاري كه پيش بيني مي كرد خودش در اثر تعارضات به وجود مي آيد و طبقات حذف مي شوند و جامعه اي برابر شكل مي گيرد.
به گزارش "مهر"، قدرت يكي از اصطلاحاتي است كه بكرات در بررسيهاي علم سياست استفاده مي شود. در زندگي مدرن، همه چيز بر قدرت استوار است. قدرت توانايي حركت دادن فردي با جمعي انسانها در جهت مطلوب از طرق گوناگون است. در جهان غرب قدرت هم به عنوان وسيله و هم به عنوان هدف تعريف و مشخص مي شود و زندگي چه در بعد فردي و چه در بعد جمعي مبارزه براي قدرت است؛ قدرتي كه در هر حالت مثبت است و ناپاك شمرده نمي شود. قدرت در چارچوب سياست غرب امري عيني ، واقعي ، پاك و توسعه طلب است.
قدرت در انديشه هاي واقع گرايانه كه بر بيشتر نظام سياسي اروپايي و آمريكايي حاكم است وجهي رايج است و اصول خاص خود را دارد كه در مفاهيمي چون توازن قدرت به عنوان شيوه ها و مديريت، تأكيد هر چه كمتر بر ايدئولوژي و جدايي آن از سياست چه در رفتار داخلي و چه در رفتار بين المللي ، همبستگي قدرت مدار، بدبيني، تاريخي، اخلاقي مسئوليت جدا از اخلاق كلي و فردي ، دولت محوري دموكراتيك و ناپاكي سرشت بشر جلوه مي كند.
قدرت در قانون انديشه هاي شرقي و غربي تفاوتهاي زيادي با قدرت در انديشه اسلامي دارد. قدرتهاي از نوع مدرن غربي ، قدرتي اقتصادي، منفعت محور، رقابتي ، فعال براي افزايش به هر جهت ، سركوبگر و منازعه جو، اصيل، نظامي و غير اخلاقي است اما مهمترين تفاوت يا به نوعي بيناين ترين تفاوت منشاء قدرت اين است كه در انديشه اسلامي الهي و آسماني است و در انديشه سياست غرب زميني است.
به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، قدرت در انقلاب اسلامي يك وسيله است براي بنيادگذاردن جامعه اي اسلامي كه ويژگيهاي خاص خويش و متفاوت با جامعه غربي را دارد. البته قدرت انقلاب اسلامي بنيادي الهي و واقعيتي زميني دارد يعني ماهيتي پاك و هدفمند دارد اما جلوه اي مردمي و مردم سالار پيدا مي كند . بدين جهت امري تحميلي نيست برخلاف غرب كه هر قدرت مسلط را مي پذيرد و با آن كار مي كند در انديشه انقلاب اسلامي قدرت در هر حالت پذيرفته نيست، بلكه بايد در فرآيندي كه با خواست مردم همراه است قدرت متبلور بشود آن هم به وجهي كه سركوبگر نباشد بلكه بنيادي جامعه شناختي و فراگير داشته باشد.
در انديشه اسلامي بويژه تشيع هيچ وقت امري به وسيله اينكه بر اساس زور شكل گرفته است مشروعيت نمي يابد بلكه بر اساس انديشه اي پيشيني كه اصولي فرا انساني دارد مشروعيت دارد. اين رويكرد انديشه هاي پيشيني را كه بر اساس رويه هاي شكل گيري قدرت و نظامهاي سياسي است نمي پذيرد. به عنوان مثال تشيع هيچ وقت قواعدي تاريخي مثل انديشه تسلط، اجماع نخبگان ابزاري سياسي ، جانشيني، وليعهدي و شورايي را نمي پذيرد و بنياد حاكميت وقدرت را به خداوند نسبت مي دهد كه در مجراي انساني براساس اصول امامت و رهبري شكل مي گيرد.
در انقلاب اسلامي اصل بر حالكميت امام الهي است كه بعداً به علماي دين واگذار شده است اما اين حاكميت و قدرت در صورتي بروز مي كند كه مردم بخواهند يعني ايكه پذيرش مردم اصل اعمال قدرت است اما در غرب قدرت بر اساس تقسيم بندي مسئوليت و نوعي حاكميت جمعي، كه به صورت ضمني قدرت را به گروه خاصي واگذار مي كند شكل مي گيرد و اصولاً قدرت ريشه اي عام گرايانه و مردمي دارد. اين تفاوت بنيادين منشاي قدرت بين اسلام و غرب خود باعث تعارضات جدي بين اين دو شده است چرا كه غربيها در پي حذف دين از عرصه قدرت هستند و با توجه به سوابق تاريخي خود از تسلط دين بر سياست واهمه دارند. بر اين اساس است كه جامعه غرب به واكنشهاي شديد و همراه با نگراني به انقلاب اسلامي مي نگرد و به كوچكترين بروندادهاي انقلاب اسلامي به جامعه بين المللي نگران است. تجربه تلخ تسلط كليسا بر غرب و بويژه دوران سياه درگيريهاي مذهبي در اروپا و همذات پنداري غرب در اين حوزه باعث شده كه غرب كهكشاني ترين واكنشها را به انقلاب اسلامي داشته باشد.
قدرت در انقلاب اسلامي بر اساس بنيادهاي تشيع، امري قدسي، پاك و عادلانه است كه در پي ايجاد جامعه اي توحيدي است كه هر كس در هر جايگاهي مسئول است و هيچ وقت قدرت غير اخلاقي نيست. كاربرد قدرت در جامعه ملي و بين المللي بايد بر اساس هدفي خاص باشد و آن هم به صورتي نرم و فرهنگي.
نظر شما